پرنسس تاریکی
خوشبختی همان لحظه ایست که احساس می کنی خدا کنارت نشسته و تو به احترامش از گناه فاصله می گیری.
و در آخر سر تولد همه ی کسانی که اردیبهشتی اند مبارک ... پر از توأم ، به تهی دستی ام نگاه نکن ، مگو که هیچ نداری ، ببین ! تو را دارم میخواستم بت بگم چقد پریشونم دیدم خودخواهیه ،دیدم نمی تونم تحمل می کنم بی تو به هر سختی به شرطی که بدونم شاد و خوشبختی به شرطی بشنوم دنیات آرومه که دوسش داری از چشمات معلومه یکی اونجاست شبیه من یه دیوونه که بیشتر از خودم قدرتو میدونه چیکار کردی که با قلبم،به خاطر تو بی رحمم تو می خندی چه شیرینه گذشتن تازه می فهمم تو رو می خوام .تمام زندگیم اینه دارم میرم ته دیوونگیم اینه نمیرسه به تو حتی صدای من تو خوشبختی،همین بسه برای من دلخوشم با غزلی تازه ، همینم کافیست تو مرا باز رساندی به یقینم ، کافیست قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم گاهی از دور تورا خوب ببینم کافیست آسمانی ! تو در آن گستره خورشیدی کن من همینقدر که گرم است زمینم کافیست من همینقدر که با حال و هوایت گهگاه برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز که همین شوق مرا خوب ترینم! کافیست شاید تعجب کنی از این همه آرامشم , خودمانی بگویم ، به آخر خط که برسی فقط نگاه می کنی ...